داستانـــــ



20

چطور میتونم خودم باشم؟


تازگی ها کمتر حس میکنم مادر ندارم


از اون وقتی که بهم گفتی مراقبتم حالم خیلی بهتر شده


ممنونم که باهام حرف میزنی


و اینکه گفتی بعضی وقتا که ناراحتم نمیتونم مراقبت باشم.


من شاید بتونم اون موقع ها از خودم مراقبت کنم.


+دریا جان!


اگه بتونی این کار رو بکنی ارت ممنون میشم


اون لحظه ها به این فکر کن که من مراقبتم


اما بعضی وقتا که ناراحتم نمیتونم کنارت باشم


اگه میتونی شما بیا کنارم و کمک کن حالم بهتر بشه.


پس نتیجه این شد که گاهی من بیام کنارت و گاهی شما


بیای کنارم.در این صورت هیچوقت تنها نمیشیم.






3

 

احساس میکنم خیالی امـ

احساس میکنم جایم روی زمین نیستـ

احساس مسکنم نیستمـ

احساس میکنم کسی به مشخصات من

فقط یک آدم خیالی بیش نیستــ

من واقعی نیستمـ

من زنگی ندارمـ

کسی که مرا به دنیا اورد،

رنگ های مرا ندید،

کاسه ای آب پاشید و مرا گوشه ای از حیات گذاشت

تا خشک شوم.

مادری افسردهـ.

مادری که نمیداند با عروسک کوچک جانداری

چه کند.

مادری که اصلن لیاقت ندارد همچین فرشته ی

کوچکی در کنارش باشد.

مادری که.زنی که فقط بچه زاییدهـ

هر رنی را که فقط بچه زاییده را مادر خطاب نمیکنند.

من هم او را مادر خطاب نمیکنمـ

در لفظ آری

اما در قلبمــــ.هرگـــــــــــــز

هرگز او را مادر نمیدانمـ

هررررگـــــــز

،

من غریبم در این دنیا

من در میان این جماعت بی روح غریبمـ

خسته ام از غربتــ

خیلی وقت است دنبال آشنا میگردمـ

دنبال زنی که قلبم او را مادر خطاب کند.

امــــــــــــا اما

هیچکس هیچکس

هیچ زنی که قلبم او را دوست دارد مادر خطاب کند

مرا نمیخواهدـــــــ

من خواستنی نیستم.

نیستمــــــــــ

کاش کاش

من به دنیا نمی آمدمـــــــ

کاش من بچه ی آدم نمیشدم.

آدم،آدم.آدمی که قلب ندارد

وحشی تر از هر حیوانی ستــــــ

،

آن زن قلب نداشت

آن زن مرا به وحشی ترین صورت ممکن

تحقیر میکرد

چون او مرا نمیخواستـ

من برای او بار بودم

او منت بزرگ کردن مرا هم بر من میگذارد.

یعنی او عاشقانه مرا بزرگ نکرده

او با منت با زور و اجبار مرا بزرگ کرده

فقط به خاطر اینکه مردم پشت سرش چیزی نگویند.

.

من زندگی نکرده امــــــــــــــــــ

من زیستنی دوباره میخواهمــــــــــــ

من میخواهم دوباره سبز شوم،

دوباره قد بکشم،

و دوباره نفس بکشم.

من میخواهم دوباره زندگی کنم.

.

منـــــــــــــــــ.مادر میخواهمـــــــــــ

من آغوش گرم مادر میخواهمــــــ

من خستهـ امــــــــ

اندکی خواب راحت در آغوش مادر میخواهمـ

من نوازش میخواهمـ

دستهای کوچک و یخ کرده ی مرا بگیرد

و عاشقانه با من حرف بزند.

دست هایش را روی شانه هایم بگذارد

و مرا گرم در احساسش کند

منــــــــــــــــ ، مادر میخواهمــــــــ

و اگر ارزویم به بار ننشیند،تا آخرین روزهای عمرم دراین

دنیا،مخفیانه به تمنای آغوش شیرین و گرم مادر

میگریم.

من سالهاست مخفیانه میگریم

وقتی همه خوابند.

وقتی نیمه شب است،

منـ بی صدا بغض میکنم

بی صدا اشک میریزم

بی صدا بی تابمــــــــ

من منتظرمـ

چشم به راهمـ


2

 

میدونم خوشگلمـ

میدونم زیبا هستم

امـــــــــا.

مادری اینها را به من نگقته استـــ

پس واقعی نیستند

فقط درون ذهن منند

مثل درسهایی که حفظ میکنمـ

هیچکس موهای مرا عاشقانه شانه نزدهـ

هیچکس صورت مرا عاشقانه بین دو دستش جا ندادهـ

وقتی مادر این کارها را نکرده باشد

دیگر مهم نیست کسی تو را دوست دارد یا ندارد

انگار سخت است باور کنی کسی تو را دوست دارد

سخت است باورکنیــ

خیییلی سختــــــــــ


1

 

کسیـ مرا دوستـ نداشتـ

کسیـ منتظر بهـ دنیا آمدنـ منـ نبودــ

کسیـ هنوز همـ در زندگی منـ نیستـ

انگار اشتباهیـ متولد شدهـ بودمـ

کسیـ مرا دوست نداردـ

؛

مادر را میـگویمــــ

بغضـ راه گلویمـ را بستهـ استــ

از لحظهـ ی تولدمـ تا الانـ

؛

کسیـ مرا دوست نداردـ

انگار من اشتباهیِـ ام

انگار وجود منـ ناقابل و بی ارزش استــ

کسیــ مرا دوست نداردــ

؛

وقتی مادر،تو را نخواهدــ

یعنی هیچکس تو را نمی خواهدـ

؛

و اگر او تو را بخواهدـ

یعنی تمام شهر تو را میخواهندـ

.

خسته امــ

خستهـ

خسته از این حس لعنتیـ

حسی که مدام به من می گوید:

تو عزیز هیچکسی نیستی.

حتی اگر عزیز کسی غیر از مادر هم باشمـ

باز کافی نیستـ

من حس نمیکنمـ عزیزمـ

من حس نمیکنمـ دوست داشتنی امـ

.

من مـــــــــــــــــادر میخواهمـ

کسی که دست های مرا بگیرد و با من عاشقانه حرف بزندــ

من یک فرشته میخواهمـ

من مهری خالص میخواهمـ

من مادری میخواهم که مرا فقط به خاطر اینکه منم دوست داشته باشد،

عیب های مرا بیشتر از من نبیند

تمام مرا دوست داشته باشد،

حتی اگر پر خطاترین عالم باشم

بازـــــــــــ مادرم باشد

باز عاشقانه دستهایم را بگیرد و با من حرف برند

من مادری مهربان میخواهمـ

تنها ارزویم استـ

من فقط مادری از جنس مهر میخواهمـ

؛

هیــــــــــــــــــــــــــــــــــچکس نمیتواند

جای مادر را برای من پر کند

هیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــچکســــــــــــــ.

 


6

 

چـــــــــــــــشمها را باید شست.جور دیگر باید دیــــــــــــد

 

میدونم واقعا قصدی نداشتی از این بی محبتی ها

میدونم که محبت های بیرون از خونت به بقیه هم خالص خالص نیست

میدونم که میخوای ضعف های روحیت رو پشت این نقاب خوش رنگ و لعاب

پنهان کنی.

چرا هیچ وقت به این فکر نمیکنی که به خودت استراحت بدی

و بری پیش کسی که سروکارش با روح و احساسات

آدمهاست.؟

فکر میکنم میترسی کسی سختی های زندگیت رو برات مرور کنه

فکر میکنم میترسی بشنوی که احتیاج به دارو درمانی هم داری

فکر میکنم میترسی چهره ی بیرون از خونت خراب بشه.

آخه چرا؟

چرا خودتو درمان نمیکنی؟

اگه خودتو درمان نکنی،من عمرا بتونم بهت محبت خالصانه ی درخور توجهی

داشته باشم.

چون با زبون تیزت فوری رشته ی کلام آدمو میبری

قلبمو پر میکنی از نفرت.

خب چیکار کنم؟؟

من آاااااااادمم نه فرشته،نه خدا

من ادممم.دلم میشکنه و حالم ازت بهم میخوره اون لحظه ها

لحظه هایی که هر لحظه اضطراب تکرار شدنش مضطربم میکنهـ

.

میگن اگه کسی خواب باشه میشه بیدارش کرد

اما اگه خودشو به خواب زده باشه هرررررگز نمیشه بیدارش کرد

.

بنظرم شما از گروه دومی.خودت نمیخوای بیدار شی

.

والا من دیگه نمیدونم باهات چیکار کنم.

خستم کردی بخدا

.

اون روزا که یه جور دیگه تحقیرم میکردی

الانم یه جور دیگه.

.

خب برو به خودت برس.

مگه کسی جلوتو گرفته؟

تازه یه جور باکلاسیه که آدم مشاور شخصی داشته باشه

.

دیگه هم حووووصله ی غرزدناتو ندارم.

همینکه گفتمممم

کمتر هم دور و برت میام.

میخوام روحم آروم باشهـــــــــ

این حق منه که آرامشمو حفظ کنم!!!!

 


5

 

چرا دیگران نمیفهمند عمق زخمی را که بجا گذاشته؟

چرا فکر میکنند با انکار کردن این زخم و این حرف ها

میتوانند مرا تسکین دهند؟

چرا فکر میکنند اغراق میکنم؟

چراااا؟

مگر قرار است او را دار بزنند؟

نه قرار نیست او را دار بزنند،نترسید.

دادگاهی نمیشود.

نمیفهمید.عمق زخم مرا نمیفهمید.

چه فایده دارد غم های مرا بدانید؟

چه فایده دارد برایتان درد دل کنم؟

کاش این بار کسی مرا بفهمد.

فردا او را خواهم دید.

خواهم گفت.

اگر نفهمید.

باید بماند.باید بماند وقتی که قبرم را میکنند

سنگینی اش را حس کنند.

حتی بعد از مرگم،زمین هم نمیتواند ان زخم را تجزیه کند.

چون.

چون.کسی.نخواست عمقش را تایید کند.

هیچکس باور نمیکند چقدر درون قلبم زخمی است.

چقدر مرهمی میخواهد از جنس مهر مادر.

خدایا مرا دوباره متولد کن.

من مادری از مهر میخواهمــــــــــــ

 


4

 

چرا بعضیها نقاب دارند؟

چرا بعضی ها دوشخصیتی اند؟

چرا در خانه خشنند و بیرون صبور و مهربان و امیدوار؟

چرا زنی که مرا به دنیا اورد اینگونه است؟

مگر میشود بچه از بچگی ذاتا شرور باشد؟

چرا او مرا نمیخواست؟

چرا بقیه را به من ترجیح میداد؟

چرا جلوی من فدای بعضیها میشد

اما جلوی من فدای من نمیشد؟

چرا زبان تصدقش همیشه برای بقیه میچرخید؟

،

حــــــــــــــــــــــــــالم از او بهم میخورد

آرزو دارم هیچ وقت او را نبیینم

،

چرا.چرا مرا دوست نداشت؟

چرا برای من وقتی نمیگذاشت؟

چرا همیشه بیرون از خانه بود؟

چرااااا

دارم دیوانه میشوم از این چراهای پیچ در پیچ.

به فرض اگر او بلد نبود محبتش را نشان دهد

پس چرا به بقیه نشان میداد؟؟

چرا  بخاطر توهین در غیاب به دختری که او دوستش داشت

مرا کتک زد؟مرا فحش داد؟؟

مگر من چه شکلی ام؟

مگر من ناقصخلقه ام؟

مگر من شبیه آدمها نیستم؟؟

پس چـــــــــــــرا.

چرا اینقد نمیخواست مرا ببیند؟

مگر من ارث پدرش را خورده بودم؟

.

چرا از من که اکنون بزگ شده ام

توقع دختری را دارد

که فدایش شود،تصدقش را برود،

دور و برش باشد.

مگر احساسی در قلب من باقی گذاشته؟؟

مگر قلب من چقدر است؟

دوست دارم به او محبت خالصانه داشته باشم،

اما کسی را جلویم نمیبینم

او برای من انگار سالهاست مرده.

حتی بعضی وقتها بوی تعفن حرفهای تند و تیرش

حالم را بهم میزند.

من از او بیزارم.بیزااااار

سالهاست که بیزارم

هرجا که او باشد آرامش بر من حرام میشود.

حتی الان که از او دورم،موقع دیدنش حسی ندارم.

دوست دارم سریع از دستش خلاص بشوم.

همچنین حوصله ی خواهر و برادها و پدرش را هم ندارم.

یعنی اصلن حسی بهشان ندارم.

کسانی که در بچه سالی،مرا محبت نکردند

چگونه میتوانند اکنون در قلب من باشند؟

چگونه؟؟

من سنگ دل نیستم

فقط دیگر دلی برایم نمانده که ظالمان را در آن جای دهم

کسی که بچه ای را محبت نکند ظالم است.

آنها خانواده ی من بودند

فامیل من بودند.

اما مرا نمیدیدند

نمیخواستند.

مگر من چگونه بودم؟

مگر یک دختر کوچولو چه میخواست که برای

آنها این قدر بزرگ و طاقت فرسا بود.

یادش بخیر.فقط مادربزرگم مرا تمام و کمال دوست داشت.

که او هم زود رفت از این دنیا

و مرا با کوهی از تنهاااایی تنها گذاشت

فقط او مرا دوست داشت

فقط او واقعی مرا میخواست

فقط او بود که به من دریایی از مهر را نشان میداد

فقط او بود

یادش بخیر

روحش شاد

 


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها